مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

گردش

جون جونم دیروز با بابات رفتیم خرید تو رو با کالسکه بردیم و خریدامونم تو کالسکه ات گذاشتیم واست یه شال و کلاه خریدم وای که گریه میکردی نمیومدی خونه غروب عمه سمیرات با کلی خوردنی (چیپس  وماست موسیرو آلو)اومد پیشمون تو هم حسابی ورجه وورجه میکردی شام هم نگهش داشتیم و آخر شب رفت بالاساعت 2 شب خوابیدی امروز 12 بیدار شدی و یه تخم مرغ با کره درست کردم و خوردی مامانیت زنگ زد گفت میریم بیرون یه دوری بزنیم بیاین بریم زنگ زدم به بابات و رفتیم برغون و یه کمی نشستیم و خوردنی خوردیم و اومدیم خونه ناهار خوردی و الانم مثه یه فرشتهء کوچولو خوابیدی قربونت برم من که خسته شدی زودی خوابت برد خیلی دوست دارم کوچولو ...
26 آبان 1391

قدیم و بچگی

پسر مامان دیشب موقع خواب بابات شروع کرد به خوندن شعرهای کودکیمون ده بیست سه پونزده هزارو شصت و شونزده........... آر مان ناوارا دو دو اسکاچی............. دستمال من زیر درخت آلبالو.......... و کلی شعر های دیگه که به قول بابات هنوزم معنی بعضی هاشونو نمیدونیم چه بچگی هایی داشتیم دلمون به یه آلو که نایلونش رو هم میجویدیم و تا پدرش رو در نموردیم ولش نمیکردیم خوش بود یه آلاسکا(همون ایس پک) یه کامک نمکی یه عروسک یا یه ماشین هنوزم وقتی آلو بستنی و پفک میخریم مثه بچگی هامون میشیم هول خوردنشیم لواشک رو زودی قورت میدیم که دوباره برداریم هنوز پفک رو نخوردیم بستنی رو میاریم خیلی وقتا تو بچگی هم بهمون سخت گذشت اما گذشت خوشحالم که ...
25 آبان 1391

......

پسر کوچولوی مامان این روزا خیلی تند تموم میشن نمیدونم خوبه یا بد یه هفته ای میشه که خونهءدایی اینا نرفتیم آخه بچه ها سرماخوردن دیروز بهت گفتم مانی بریم بیرون؟ یهو شروع کردی به دست زدن و بالا پریدن نمیدونم این کارارو از کی یاد میگیری هر روز یه کار نو انجام میدی میکروفن بر میداری و میخونی وقتی میخوای بوسم کنی دستت رو میذاری رو گونه هام و صورتم رو میکشی سمت خودت و بوسم میکنی هر چیزی که به نظرت زباله بیاد رو میبری میندازی تو سینک ظرفشویی میری رو میز و لامپ رو روشن خاموش میکنی یه سمت دیوار که پوسته کرده و بعد از لوله کشی واسه اذیت نشدن تو رنگ نکردیم رو میکنی و میریزی زمین و منم همش جارو به دستم تا جارو برقی میبینی لوله اشو...
23 آبان 1391

گردش تو يه روز پاييزي

امروز هوا آفتابي و خوب بود ساعت 12 ظهر بابات زنگ زد و گفت حاضرت كنم كه بريم بيرون هنوز از خواب پا نشده بودي اما تا تلفن رو قطع كردم بيدار شدي يه كم كيك و شير خوردي البته كيكي كه خودم درست كرده بودم اصلا به كيك بيرون لب نميزني لباس تنت كردم و زنگ زدم به بابات تا بياد رفتيم پارك خيلي خلوت بود بيشتر بچه هاي هم سن خودت بودن آخه تو اين ساعت هوا گرم تره حسابي بازي كردي بعدشم رفتيم ناهار گرفتيم و اومديم خونه واسه غذا خوردنت خيلي اذيت كردي و باباتم گفت ببين ميبريمش بيرون بد تر ميشه قاشق و چنگال منو گرفتي و هي با غذاي من بازي كرديو ريختيش زمين گذاشتم سرت گرم باشه تا غذاتو بخوري خيلي اذيت كردي اما خوردي به نظرم خسته شده بودي ...
18 آبان 1391

11 و 12

جون جون مامان دو تا دندون ديگه ات هم در اومد گل پسرم دندون نیش پایین سمت راست و آسیاب اول بالا سمت راست فعلا این دندونارو داری:چهار تا بالا و چهار تا پاییت جلو،نیش پایین سمت راست،آسیاب بالا و پایین سمت راست و آسیاب پایین سمت چپ الان 12 تا مرواريد داري نانازم قربونت بره مامان كه اينقده صبوري مباركت باشه عزيزترين مامان خيلي دوست دارم هااااااااا   ...
13 آبان 1391

مهموني

ماني جونم ديشب مهمون داشتيم فاميلاي بابات بودن خونه رو حسابي تميز كردم مامانيت گفت ميخوايم ببرمشون بيرون و بعد هم خودمون شام ميگيريم مياريم خدا خيرش بده من فقط زحمت چاي و كيك و ميوه رو كشيدم ههههههههه بهترين و راحت ترين مهموني كه تا حالا داديم بود ساعت 21 هم رفتن بالا اينجا بايد واقعا از مامانيت تشكر كرد
12 آبان 1391

عكس

پسر كوچولوي مامان اينم عكس شيطنت كردنت كه تو پستاي قبل گفته بودم اول دوتا عكس از امروزته كه يكيش واقعا به خير گذشت ماني جونم بعد از حمام كردن امروزش اينو امروز تو شكستي ها من اينا رو خيلي دوست دارم اما نه بيشتر از تو اينا رو هم خودت به تنهايي روي هم گذاشتي قربون دستات وقتي مامان مريض بود تو همش اين خرگوشه رو بغل ميكردي آخه من نميخواستم بهت نزديك شم پسرم در حال پرينت گرفتن اينم قايم شدنت فدات شه مامان قربونت برم كه بلدي چه جوري چند تا ماشينو برداري كوچولوي مامان وقتي دو ساعت تو تعميرگاه ماشين معطل شديم كلافه شده ديگه گفتن نداره!!!!!! سرسرهء مامان ساز نيم ساعت آ...
12 آبان 1391

يه هفتهء‌پر كار

جون جون مامان اين هفته حسابي سرم شلوغ بوده شنبه: با نگار رفتيم خريد آخه بابات وقت نداشت و سه روز مشغول جمع و جور كردنشون بودم ديروز هم خونه نبوديم  نگار اومد دنبالمون رفتيم اونجا و يه كيك خوشمزه هم براشون درست كردم شب اومديم و باباتم گوشت خريده بود و كار امروزمون هم در اومد ظهر با هم رفتيم خريد و بعدشم ناهار تو رو دادم و مشغول شدم تا ساعت 16 من تو آشپزخونه بودم و تو كل خونه رو بهم ريختي بعدشم كلي نق زدي كه بخوابونمت آخه حسابي خوابت ميومدو هي ميرفتي تو تخت و صدام ميكردي و وقتي ميديدي خبري نست دوباره ميومدي پايين بس شيطوني كرده بودي بيهوش شدي امشب هم قراره فاميلاي بابات از شمال بيان و احتمالا خونهء ما هم ميان بايد يه دست...
10 آبان 1391

17 ماهگي

گل قشنگم 17 ماهگيت مبارك واي ماني جونم هر چي از شيطنتات بگم كم گفتم گرچه مامان و بابا حسابي لذت ميبرن اما خرابكاري هات هم حرص در بياره بازي هات همراه با جيغ زدن و خنديدن كلي شادمون ميكنه روي دل من يا بابات بپر بپر ميكني از سر و كولمون بالا ميري روي ميز واي مي ايستي به همه چي كار داري و فضولي ميكني عابر بانك بابا رو قايم كرده بودي و بلاخره تو كيس كامپيوتر پيداش كرديم خيلي بلا شدي و دائم در جا كفشي رو باز ميكني و كفشاتو مياري كه پا كني بري بيرون البته يه كوچولو لوس هم شدي كه ما اهميت نميديم و هر وقت واسه چيزي گريه كني بهت نميديم عاشق حموم كردني و همش استخرتو مياري ميگي بريم حموم  منو بابات با پتو واست خونه درست ميك...
8 آبان 1391

خودكار

هميشه با خودم ميگفتم چرا بچه ها تا مداد يا خودكار ميدي دستشون ميرن سمت ديوار!!!! اما امروز گفتم چرااااااااااااااااااااااا ميرن سمت ديوااااااااااااااار!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه چرا مامان جان مگه ديوار دفتر نقاشيه؟ البته خودم تو 18 سالگي وقتي تو تختم ميخوابيدم و يهو يه چيزي به ذهنم ميرسيد رو ديوار مينوشتم آخه كاغذ دم دستم نبود يا اصلا اون موقع مد بود اما گلم رو ديوار كه با خودكار خط خطي نميكنن البته شانس اورديم كه هنوز خونمون رو نقاشي نكرديم و گذاشتيم واسه عيد وگر نه ..... به هر حال اين اولين باري بود كه اين كارو كردي و واسم مهم بود كه ثبتش كنم ممنون بابت خط خطي كردن ديوار به هر حال اين تازه شروع خرابكاري هاته دوست دارم شيطونك...
3 آبان 1391
1